سلآمــ بـ صدرآی مهربونــ خآلهـ خوبـی ؟؟؟ دیشبـ مآمآنـی و مامانـ شمآ میخواسـتن برن یه جایی واسـه همون شمآ اومــدی خونه ما دیروز برفـ هم میومد وقتی بهتــ گفتم خیلی هیجان زده شدی و خواستــی بری بیــرون اما چون هوا سـرد بودـ نمیشـد برای همیـن بردمتــ تو اتاقمـ تا از پشتــ پنجره برفـآ رو ببینـی بعدش من رفتمـ بیرون و وقتــی اومـدم تو خونـه شمآ برفایی که روی لباسمـ بود رو دیدی و خیلی خوشحال شـدی آخـه تو شهرمـا خیلی کمـ برف میـاد بعدشــ دایی جونــ بازی گربه سخنگو
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت